سه‌شنبه 20 بهمن 1388 - 22:14













-

I تبلیغات متنی I
فروش نقد و اقساط بلند مدت
فروش لپ تاپ و تلویزیون های ال سی دی در مدل های مختلف
----------------------------
پی سی آنلاین
بازی و سرگرمی، دانلود، اخبار، اطلاعات بورس و فتوگالری
----------------------------
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------



RSS گلاويژ نادري



يکشنبه 27 بهمن 1387 - 19:10

اول اشكان ...

لینک این مطلب

شما هم بنويسيد (11)...


خب، جشنواره امسال هم تموم شد. تمام بچه‌هايي و همكاراني كه توي جشنواره با هم بوديم، متفق القول بودند كه انرژي زيادي از همه ما گرفت. با اين كه امسال كارم كمتر از سال‌هاي قبل بود اما روزهاي آخر انقدر خسته كوفته بودم كه ديگه از هرچي فيلم و سينما حالم به هم مي‌خورد. يادم نمي‌آد هيچ وقت به اين حال و روز افتاده باشم. حتي جشنواره دو سال قبل كه از اول تكليفش معلوم بود و اصلا اميدي بهش نداشتيم هم اين بلا رو سر ما نياورده بود. خلاصه نمي‌دونم، چرا اينجوري شده بوديم. امير مي‌گقت خستگي امسال از سالي كه بولتن جشنواره را درمي‌آورده و شب‌ها نمي‌خوابيده هم بيشتر بوده.
از قبل از شروع جشنواره اميد زيادي به فيلم‌ها داشتيم. اسامي فيلمسازها حسابي گنده و غلط‌‌‌ انداز بود. فكر مي‌كرديم با فيلم‌هايي روبرو خواهيم شد كه هيجان‌زده‌مون مي‌كنه و تا چند روز بعد مست و مبهوت آنها خواهيم بود، اما اينطور نشد كه نشد يا نبود كه نبود.
از اول مي‌دونستم، فيلم بيضايي چنگي به دل نمي‌زنه. درباره‌اش خوب نشنيده بودم همينطور درباره «ترديد». با نااميدي زياد پاي فيلم بيضايي نشستم اما اگر بخواهم راستش را بگم، اونقدرها هم بد نبود. شايد اين احساس من به اين دليله كه اصلا تصور خوبي درباره فيلم نداشتم و فكر مي كردم با يك فاجعه روبرو مي‌شم اما كارگردانيش بد نبود و اگر از گرفتن باز‌ي‌هاي غلوآميز از بازيگران بگذريم، مي‌تونيم نمره قابل قبولي به استاد بدهيم. از اين به بعد تصميم گرفتم درباره همه فيلمها بد فكر كنم تا خيلي تو ذوقم نخوره. همين جا هم بگم كه با برخوردهاي مطبوعاتي كه بعد از نمايش فيلم با بيضايي صورت گرفت، موافق نيستم. اغلب آنها به جاي اينكه به فيلم ايراد بگيرند، بيضايي رو سيبل خودشون قرار داده بودند و شايد بشه گفت كه ترور شخصيت كردن. همه كارگردانان سينما فيلم‌هاي هم بد مي‌سازند، مهم اينه كه نبايد له‌شون كرد و بايد به آنها فرصت داد تا از توانايي‌ها و استعدادشون استفاده كنن. حالا بيضايي هم از روي عصبانيت و حرص يك فيلمي‌ ساخته كه طبيعتا خوب هم درنيامده، نبايد جوري سرزنشش كرد كه تا چند سال ديگه دست و دلش براي پشت دوربين رفتن بلرزه .
اتفاق جشنواره براي من برخلاف خيلي‌ها، «اشكان، انگشترمتبرك و چند داستان ديگر» بود. آن قدر از تماشاي اين فيلم كيف كردم كه بعد از تمام شدن فيلم نفسي از ته دل كشيدم و هواي ريه‌هام رو جوري بيرون دادم كه ديگه هيچ سنگيني روي قفسه سينه‌ام نمونه. تماشاي فيلم خيلي بهم چسبيد. پربود از ايده‌هاي خلاق و بكر در فيلمنامه و با كارگرداني محشر. حيف كه سياه‌ و سفيده و ممكنه توي اكران عمومي به مشكل بربخوره. اگر رنگي بود يكي از فيلمهاي پرفروش مي‌شد. بهترين روايت داستانهاي موازي و متقاطع در سينماي ايرانه. مكري برخلاف هم‌دوره‌اي هايش در اين فيلم از هر نوع ادا و اصولي دوري كرده و به غير از سياه و سفيد بودن فيلم كه گفت يكي از آرزوهاش بوده هيچ ژانگولربازي ديگري براي اينكه خودش رو به رخ بكشه انجام نداده. فيلم راحت با تماشاگرش روبرو مي‌شه و اون را با خودش درگير مي‌كنه. خوشحالم كه مكري مثل ديگر هم دوره‌اي هاش درگير فرم و تكنيك و اين چيزها نشده و نمي‌خواد خودش رو اينجوري اثبات كنه. خلاصه هرجا فيلم اكران خصوصي و غيرخصوصي شد از دستش نديد.
از «درباره الي» هم كه تعريف زياد شده. ديگه لازم نيست منم ادامه بدم، اما از همون نصفه شب دم در سينما فلسطين به بچه‌ها گفتم كه اجراش را از فيلمنامه‌اش بيشتر دوست دارم. «چهارشنبه سوري» از لحاظ فيلمنامه از اين يكي جلوتره ولي كارگرداني و چيدمان بازيگرها،‌ فضاسازي، انتخاب لوكشين و... حرف نداره.
پيمان معادي، ‌گلشيفته، ماني حقيقي هم خيلي خوب بودند و بايد بگم واقعا از بازي معادي حيرت كردم.
«عيار 14» به نظرم فيلم بدي نيست اما خيلي هم با فيلم حال نكردم. نمي‌تونم بگم فيلم بديه اما همون كه گفتم. چيزي نبود كه قلقلك بده و باعث بشه آدم نفسش را بلند و با خيال راحت بعد از تماشاي فيلم بيرون بده. كيف نكردم هرچند كه از بازي ديرباز اونجايي كه توي مسافرخانه با پورسرخ اختلاط ميكردن، خيلي خوشم اومد.
«پستچي سه بار درنمي‌زند» فيلم خوبيه. براي تماشاگر هم جذابه اما به شرطي كه فتحي به قولش عمل كنه و 10، 15 دقيقه فيلم را كوتاه كنه تا بشه با خيال راحت و بدون ترس از افتادن ريتم فيلم به تماشاي اون بنشينيم.
تنها چيزي كه در روزهاي آخر جشنواره به كمكمون اومد و باعث شد كمي از خستگيمون دربره، «بي پولي» بود. فيلم خوش ساخت و شكيل نعمت‌الله. تنها فيلمي كه از اول جشنواره بهش دل بسته بودم همين بود. فقط مي‌ترسيدم، مبادا نباشه اوني كه فكر مي كردم كه خداروشكر اينجوري نشد. چندين بار از ته دل موقع تماشاي فيلم خنديدم و كيف كردم. بازي ليلا حاتمي مثال‌زدنيه. حبيب رضايي‌اش خيلي خوب بود و همينطور بابك حميديان و سيامك انصاري. فيلمنامه‌اش قرص و محكمه و كارگرداني‌اش بي‌نقص هرچند مي‌شه فيلم را يك خرده كوتاهترش كرد. تماشاي اين يكي اون هم در يك روز مونده به آخر جشنواره خيلي حال داد. مطمئنم توي اكران عمومي هم موفق مي‌شه و يكي از پرفروش‌ترين‌هاي سال‌ خواهد بود. از حالا منتظر تماشاي دوباره فيلم هستم.
يكي از شيرين‌هاي جشنواره امسال تماشاي «مي‌زاك» با همراهي خوب تماشاگران سالن مطبوعات بود كه واقعا سنگ تمام گذاشتن. واكنش‌ها انقدر خوب و بجا بود كه تماشاي فيلم به همه مزه داد و با لب خندان سالن رو ترك كردن.
هميشه وقتي جشنواره تمام مي‌شه، با وجود تمام خستگي‌ها و دلزدگي‌ها، دل آدم براي اون فضا تنگ مي‌شه. وقتي براي بار آخراز پشت شيشه‌هاي سينما فلسطين به سالن‌ انتظار سينما نگاه كردم و ياد آدم‌هاي جورواجور و خوبي و بدي‌هاي جشنواره ‌افتادم ،‌ يه چيزي گلوم رو فشار مي‌داد.


شما هم بنويسيد (11)...



جمعه 24 خرداد 1387 - 2:7

خاطرات شيرين کودکي

لینک این مطلب

شما هم بنويسيد (19)...



چند هفته پيش دوباره تلويزيون "آرايشگاه زيبا" مرضيه برومند رو پخش مي كرد. همون موقع وقتي آخرين قسمتش رو صبح تو نگهباني روزنامه ديدم، تصميم گرفتم حتما چيزي درباره اش بنويسم اما انقدر مشغوليات و گرفتاري ريخت روي سرم كه فرصتشو پيدا نكردم . بعد از سه چهار هفته كه اين موضوع را به امير گفتم، آنقدر گير داد كه ديگه نتونستم از خيرش بگذرم و پشت گوش بندازم. حالا خوشحالم كه مي خوام درباره يكي از بهترين سريالهايي كه تا به حال ديدم ، بنويسم.
مرضيه برومند و كارهايش رو ما همه دوست داريم . غير از دوست داشتن، حالا ديگه يه حس نوستالژي نسبت به سريالهاش داريم و اونقدر جاي پاي اونا توي دل ماعميق هست كه نتونيم، فراموششون كنيم و وقتي دوباره پخش مي شن نبينيمشون. .
اين دفعه فقط تونستم دو سه قسمت از"آيشگاه زيبا" رو ببينم. با اينكه خيلي وقت ازآخرين باري كه اين سريال رو مي ديدم، مي گذشت اما به خوبي اكثر صحنه ها و ديالوگاش يادم مونده بود، چيزي كه سركمترسريالي پيش مياد . خلاصه هر دفعه كه سريال رو ديدم به سرم زد به سروش سيما زنگ بزنم و همش رو بخرم . يادش به خير اون موقع ها چقدر با اصلان و بي بي اش وآدم بايد منطق داشته باشه ، آق ناصر و مغازه ساده آقا اسد و بقيه چيزا حال مي كرديم . اين دفعه خيلي ها ديگه زنده نبودند حسين كسبيان، اسماعيل داورفر، سروش خليلي و قديمي ترها مثل رقيه چهره آزاد و چند تاي ديگه كه حالا اسمشون رو يادم رفته . وقتي "آرايشگاه زيبا" رو ديدم، ياد مرضيه برومند افتادم كه با ديدن اين سريال خاطره چه روزا و چه كساني كه حالا ديگه نميتونه ببينتشون، براش زنده مي شه. از اين كه خيلي از دوستاش رو از دست داده و فقط تصويري از اونا باقي مونده دلم براش سوخت .

مطمئنم هيچكدوم از ما بازي ايرج طهماسب در نقش يه دزد، حميد جبلي در نقش معلمي كه انگشتش توي شيشه نوشابه گير كرده بود، مريم سعادت در نقش دختر خل و چل معتقد به طالع بيني ، رقيه چهره آزاد در نقش مادر بزرگ همين دختره،
پري اميرحمزه در نقش مادر اسد، راضيه برومند شكمو و حسين كسبيان پدرش رو يادمون نميره. حتي من شخصيت بهرام شاه محمدلو رو كه صاحب يه روزنامه فروشي بود هم خيلي دوست داشتم.

به قول برومند چيزي كه اكثر سريالهاي اونو از بقيه متمايز مي كرد ، واقعي بودن آدمهاش بود.همه به خوبي تمام شخصيت هاش رو باور مي كردند و از خودشون مي دونستند. هر كدوم از بازيگرهاش نماينده يك قشر، يك تفكر و يك فرهنگ بودند كه هنوزهم در كنارما هستند. به خاطر همين بود كه واقعا سريالهاش به دل همه مي نشست از"خوردو تهران 11 گرفته تا "هتل" تا "خونه مادر بزرگه" و "زيزگولو"(قصه هاي تابه تا) و… .با اينكه "كارگاه شمسي و مادام" و "كتابخانه هدهد" چندان به دلم ننشست اما اين دو تا نمي تونه چيزي از توانايي هاي مرضيه برومند كم كنه. هممون مي تونيم ضعف هاي اين دو تاي آخري رو به حساب گرفتاري هاي كاري يا حتي بالا رفتن سن برومند بگذاريم. به نظر من فكر كردن به پيدا شدن موش توي هتل، مسابقات شطرنج، كشمش پلو به همراه ثريا قاسمي در نقش يك پيرزن كرد كه مي خواست كوه جمشيديه رو پياده بالا بره ، بازي ژاله صامتي، محبوبه بيات، سيامك انصاري، رامبد جوان و گربه اش و … در "هتل مرواريد" و محبوبه خانوم، حميد جبلي، مهتاب نصيرپور، جواد داداش غيرتي محبوبه و… در "خودرو تهران "11 و هزار هزار تا سكانس و شخصيت خوب، جذاب و واقعي ديگه سريال هاي برومند مي تونه كم و كسري هاي "كتابخانه هدهد" و سريال قبلي اش رو بپوشونه. هر چند كه اين دو تا هم چيزاي خوب كمي نداشتند.

خلاصه اون وقت ها كه تلويزيون فقط دو تا كانال داشت اگه درست يادم بياد، شب هاي سه شنبه همه توي خونه هاشون منتظر آقا اسد و خانواده اش و كاسب هاي محل مي نشستند تا سريال محبوبشون رو ببينند. موسيقي تيتراژ اول و آخرش رو هم كه يادتونه؟ پر بود از صداي زنگ تلفن و به هم خوردن قيچي كه فكر مي كنم فردين خلعتبري هوشمندانه ساخته بودتش.

قسمت آخر سريال طبق سليقه برومند پر بود از خنده و شوخي و خوشي. اون هيچوقت سريال ها و فيلم هاش رو با غم، حسرت، بدبختي و بيچارگي تموم نمي كنه. هميشه تماشاگر به همراه شخصيت هاش مي خنده و دلش خوش مي شه و در حالي سرش رو روي بالش مي گذاره كه كمي سبك و شاد شده و چند ساعتي از غم و غصه هاي زندگيش فاصله گرفته. توي سكانس آخر"آرايشگاه زيبا" آق ستون همه كاسب ها و چندتا از فك و فاميل آقا اسد رو برده توي يك جاي خوش آب و هوا مثل فرحزاد و بهشون به مناسبت ازدواج آقا اسد نهار مي ده. همون وليمه اي كه قولش رو به همه داده بود. اصلان بي بي رو هم با خودش آورده و همه با هم خوشند و مي خندن. آق ناصر(حسن پورشيرازي كه اون موقع جوونتر بود) براي رو كم كني مي خواد ده تا پرس غذا بخوره، بقيه هم با گفتن اينكه تلفن كارش داره، سر به سرش مي گذارن. آق ستون ميگه خودم كردم كه رحمت بر خودم باد و … همه با هم خوشند. نور آفتاب، سبزي برگ درختان پس زمينه، بشاش بودن صورت آدم ها و رنگارنگي ميز، روح، انرژي و موج برومند همه چيز رو براي خوب كردن حال تماشگر فراهم كرده. با اينكه هميشه از تموم شدن سريال هاش ناراحت مي شدم اما انرژي قسمت آخر آنقدر بود كه خيلي مجالي به ناراحتي نمي داد.
خوشحالم كه اين زن باحال، خوش سرو زبون و پر انرژي بهترين سريال هاش رو توي بچگي و نوجواني من ساخت. اميدوارم بتونه دوباره خاطره خوش اون كارها رو توي بزرگسالي ما هم تكرار كنه. ما هوز هم به اون و تواناييش ايمان داريم.

http://www.roozna.com/Negaresh_Site/Fullstory/?Id=29814
اين مصاحبه قديميه، اما مخصوصا گذاشتمش تا با خوندن اون به گوشه اي از شخصيت برومند پي ببريد. خيلي خوب از دوران بچگي و جوونيش تعريف كرده. هرچند كه به نظر من اون هيچوقت پير نمي شه و هميشه همون جوون زبل و شيطونيه كه همه رو اذيت مي كنه و مي خندونه.
عكسه هم كه به نظر من خيلي خوب و عاليه. نه؟

شما هم بنويسيد (19)...



شنبه 7 ارديبهشت 1387 - 16:49

فقط اگر...

لینک این مطلب

شما هم بنويسيد (12)...

شاید باید قبل از هرچیز سلام وعلیک کنم و دلایل ننوشتنم رو بگم، اما فکر می کنم گفتن این حرف ها به درد خودم و شما نمی خوره و جز پرحرفی نتیجه دیگه ای نداره. با این حال فقط به خاطر اینکه از روزنوشت قبلیم چند ماهی می گذره باید بگم که واقعا واقعا حرف خیلی مهمی نداشتم که بنویسم. نه جشنواره خوبی رو پشت سر گذاشتیم و نه بعدش اتفاقات مهمی افتاد. از همه مهمتر اینکه دور و برم زیادی شلوغ شده بود و فرصت فکر کردن به خیلی چیزها رو از دست داده بودم.
قبل از اینکه روزنوشتم رو بنویسم سری به وبلاگم زدم و از اینکه پارسال همین موقع ها چقدر حرف برای نوشتن داشتم، تعجب کردم. مثل اینکه هرچی بیشتر می گذره، هممون یه جورایی منفعل تر و بی حرف‌تر می شیم. خیلی هم کاسه کوزه ها رو سر من نشکونین که کافه های دیگه هم وضعی بهتر از کافه من ندارن.
بعد از اصرارهاي امیر شاید مهمترین عاملی که باعث شد فکر کنم می تونم چیزی بنویسم، تماشای فیلمی به اسم "فقط اگر" If Only)) بود.
If only یکی از اون فیلم هاییه كه الان واقعا نمی دونم چون درگیرش هستم به نظرم آن قدر محشر می آد یا واقعا فیلم خوبیه. 13 فروردین بود که فیلمو برای اولین بار دیدم.
خیلی وقت بود که دیگه از ملودرام های عاشقانه بدم اومده بود و با دیدنشون حال نمی کردم. حتی خیلی وقت ها کار به مسخره کردن و ... اینها می افتاد که حرص کسانی رو که باهام این فیلم ها رو می دیدن در می آوردم و اغلب بعد از فیلم باید یه جشن پتو رو تجربه می کردم. راستش خودم هم نمی دونم دلیل اصلی این حس و حالم چی بود. فقط اینو می دونم که If only
برای من بازگشتی به قبل از این دوره خل و چلی بود.
دو شب قبل از اینکه فیلمو ببینم، یک بار chapter هاش رو دیدم و با این فکر که از همین فیلم ها عشقولانه الکیه با فیلم دیگری عوضش کردم اما سیزدهم چون دیگه خیلی بیکار بودم با بی میلی وبا همون احساس قبلی نشستم پای فیلم.
هرچی که فیلم جلوتر می رفت بیشتر خوشم می اومد. مدت ها بود این احساس ها رو تجربه نکرده بودم، خیلی از جاهاش بغض خفه ام می کرد و آخرش هم که دیگه هیچ جوری نمی شد جلوی شرشر اشکهام رو گرفت. به خصوص موسیقی آخر فیلم که دیگه واقعا آدم رو دیوونه می کنه.
تازه به دلیل همون دوران دیوونگی که سپری شده بود من به نسبت بقیه دوستهام منطقی تر با فیلم کنار اومده بودم. با آرزو دوستم که دوباره فیلمو دیدم، اون چنان گریه و زاری راه انداخت که ازاینکه فیلمو نشونش دادم، پشیمون شدم اما از تعریف های بچه ها هم اینطور برمی اومد که اونها هم با دیدن If only همین وضع آرزو رو داشتن.
همیشه می گن وقتی در مواجه با یک فیلم خیلی هیجان زده می شید درباره اش اظهار نظر نکنید اما به دلیل اینکه این فیلم باعث شد یک کمی از خل و چلی هام فاصله بگیرم، نمی تونم ازش حرفی نزنم.
If only فیلم شاهکاری نیست. بازیگرهاش هم چندان شناخته شده و محشر نیستن. حتی به نظرم جنیفرلاوهیویت حرص درآره و بازیش اعصاب آدم رو به هم می ریزه، کارگردانی و تدوینش هم چندان چنگی به دل نمی زنه اما روند منطقی و درست فیلم و داستان این چیزها رو کمرنگ می کنه. خلاصه نمی دونم ولی یک چیزی توی این فیلم بود که به نظرم عالی و بی نظیر. این بی نظیری هم فقط برای خود منه. اگر شماها این فیلم رو ببینید شاید انقدر خوشتون نیاد و فیلم زیاد درگیرتون نکنه. اونوقت خیلی به من فحش ندید. این فقط یک احساسه که برای خیلی از آدم ها دربرخورد با بعضی فیلم ها بوجود می آد. با همه اینها توصیه می کنم حتما If only رو ببینید و موسیقی و آواز آخرش رو مثل من هزار بار گوش کنید.
"خیلی وقت ها سرنوشت آدم ها رو نمی شه تغییر داد اما شاید یه وقت هایی عشق بتونه یه کارهایی بکنه تا اوضاع از اونی که هست فقط یک کمی بهتر بشه."


امیدوارم از این به بعد بتونم بیشتر بنویسم. ازهمه شما که توی این مدت به من لطف داشتید ممنوم و شرمنده همتون هستم ولی باز هم معتقدم که ننوشتن بهتر از الکی نوشتنه.


شما هم بنويسيد (12)...

 1 2 3 4 5 6 7 8 > >|









  سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
Page created in 1.07793998718 seconds.